اندر فضيلت نهادمندي
اسمعيل خليلي
سخني در تقدير شيوه كنش حسين ميرزايي
سخن گفتن از فضيلت نهاد و ضرورت نهادمندي امور جامعه چنان بديهي است كه شايد نگارش متني در اين باره، غير ضروري به نظر برسد. اما شرايط كنوني ايران، شرايطي است كه اتفاقا بسياري از سازمانهاي اجتماعي نهادمندي خود را از دست ميدهند و لذا بسي امور دچار انواع تعليق ميشوند؛ سازمانها بر مدار اقتدارهاي فردي يا قدرتهاي غيرنهادي (بالاخص بودجه و امكانات لجستيكي) ادامه حيات ميدهند اما نانهادمند و بدون پايههايي در مناسبات اجتماعي و معرفت فرهنگي متناظر با بقاي آنها. در اين شرايط بسيار ضروري است كه درباره نهاد سخن گفته شود. موسسه مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم كه پيشتر پژوهشكده بود و كمتر از يكسال از ارتقاي آن به «موسسه» ميگذرد، سازماني است در وزارت عتف كه وظيفه آن بالاصاله انديشيدن به بُنيانهاي علم در ايران و لذا بالعرض انديشيدن به نهاد علم، يعني كليت دانشگاه است. در نخستين روزهاي تاسيس اين موسسه اولياي امور وزارت عتف دولت هشتم كه ضرورت اين امر را دريافته و موسسهاي براي اين امر بنا نهاده بودند، تغيير يافته و كار را به اولياي امور در دولت نهم سپردند. از اين زمان، يعني از مرداد ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۳، اين موسسه مبناي خود را كنار نهاد و به هر امري پرداخت جز بُنيانهاي اجتماعي و فرهنگي علم در ايران. ساختار داخلي موسسه نيز همين روند را در خود منعكس ساخت؛ از رييس و معاونان تا اعضاي هيات علمي بر مبنايي به جز آنچه اين سازمان بر آن بنا نهاده شده، برگزيده ميشدند و به هر كاري ميپرداختند، به جز آنچه بدين سازمان هويت و تشخص ميداد. اما از سال ۱۳۹۳ تغييري رُخ داد كه باعث شد اين سازمان به مسووليت خود برگردد و پاي در راه نهادمندي بگذارد. برگزيده شدن حُسين ميرزايي به رياست اين موسسه كه احتمالا بدوا ناشي از تدبير و توجه ضياء هاشمي بود، باعث شد كه قريب هفت سال اين موسسه روز بهروز بيشتر و بيشتر به اصل خود بازگردد و اصيلتر شود.
در اين باره كه چقدر موسسه موفق شد در فهم بنيانها و شرايط امكان علم در ايران گام بردارد، ميتوان و ضروري است كه بسيار سخن گفت و هم علل و هم دلايل كاميابي و ناكامي آن را دريافت. اما در اينجا توجه من معطوف به امري ديگر است: به نهادمندي امر اجتماعي و ضرورت آن.
حسين ميرزايي تمامي اركان قانوني موسسه، از قوانين و تصميمهاي فرادست، مانند وزارت علوم و معاونتهاي آن تا هيات امناي موسسه گرفته تا اركان دروني مانند شوراي موسسه و غيرهم را به رسميت شناخت و حتي يكبار از رعايت واقعي سخن و فعل آنان در كلان و خرد تصميمهاي خود، امتناع نكرد. براي نخستينبار كسي مسووليت موسسه را پذيرفت كه حتي يك تن را براي عضويت در اين موسسه و پستهاي اداري و علمي با خود نياورد و بر موسسه تحميل نكرد. در همه اين هفت سال، حتي يك قرارداد كه منافي مسووليت موسسه باشد، امضا نكرد. خواست يا اراده خود را بر روال عقلي و بر روال قانوني گردش امور موسسه مرجح ندانست و همواره كوشيد كه دستكم يك گام به فراهم آوردن امكان ايفاي مسووليت موسسه نزديكتر شود. همه در اين حال كه كار وي هم شبانهروزي جريان داشت! اين «شيوه» عمل را بايد در راستاي نهادمندي كار سازماني قلمداد كرد و بايد آن را در شمار انواع بروز «خردمندي اجتماعي» دانست. آن نوع از خردي كه ناشي از جامعه (لذا ناشي از جامعهپذيري) است و ضرورت امر اجتماعي را ميفهمد.
البته اين مهم است كه ما كدام رسالت و مسووليت را بر خود فرض داريم؛ همچنين اين نيز بسيار مهم است كه ما چه دركي از شرايط جامعه داشته باشيم و در كدام ژرفا و فهم به اين درك نائل آمده باشيم. اما در هر صورت، عمل ما در جامعه و «شيوه عمل» ما (ابزاري كه براي آن هدف برميگزينيم) است كه در وراي آنچه درباره آرمان و رسالت خود فكر ميكنيم، بر جامعه تاثير خواهد گذاشت. به تعبير ساده، آيا هدف ما وسيله ما را توجيه ميكند يا نه؟ من در طول عمر خود شاهد بسي كسان بودهام كه به هر وسيلهاي براي نائل شدن به هدفشان متوسل و گاه متشبث شدهاند، اما اندك بودهاند كساني كه «شيوه عمل» آنان نيز آرمانمند بوده باشد. باز به تعبير ديگر، اندك بودهاند كساني كه براي اين يا آن ارزش، «هنجارهاي اجتماعي كنش» را زير پا ننهاده باشند.
به باور من، جامعه خود را دربازتوليد «خرد اجتماعي» تداوم ميدهد. اما اين خرد خود را همزمان از دو طريق بازتوليد ميكند؛ يكي از طريق فرهنگ كه كار آن «ايجاد معني» و به قول «وبر» نهايتا خلق آرمان (ارزش و هدفهاي ارجدار) است و ديگري از طريق «ارتباط اجتماعي». بنابراين هر دوي اينها حين بازتوليد نوعي خرد رخ ميدهند كه يكي ارزش ميآفريند و ديگر هنجار. همزمان نيز هم تغيير ممكن ميشود هم تداوم. اما در هر دو راستا، يك خرد عام (بهرغم انحاي گوناگون بروز آن) است كه جامعه را تداوم ميدهد. پس گذشته از اينكه «چه هدفي» را دنبال كنيم، اين نيز مهم است كه «چگونه» عمل ميكنيم. «چگونگي عمل» ماست كه نشان ميدهد بر اساس كدام خرد «عمل» ميكنيم.
مثلا شايد در صداقت و راستي نيت بسياري از كنشگران عرصههاي گوناگون ايران سده اخير، ترديد نباشد، اما در مجموع «شيوه عمل» بسياري از آنان به تداوم جامعه و امر اجتماعي منجر نشده و در بسياري موارد نيز به كاهش امكان بقاي جامعه منجر شده است. كارنامه بسياري از آنها را براي هوشمندي و بهره از خرد ابزاري، ميتوان و بايد عالي يا خوب دانست، اما «شيوه عمل» برخي از آنان را به سختي ميتوان منجر به تداوم همان هدفها ارزيابي كرد. كنش انسان، در هر صورت خردمندانه است اما اينكه خود همين خرد «خردمندانه» باشد، در برخي موارد محل ترديد است؛ به اين تعبير «اخلاقي بودن» عمل اجتماعي اگر بيش از هدف، مهم نباشد، كمتر از آن نيست (نمونه: نقد ماركس بر خردمندي شيوههاي توليد از جمله سرمايهداري). باري اين نوع از خرد است كه بهزعم من ميتواند نهادمندي امر اجتماعي را ممكن كند. آنچه من در كنش حسين ميرزايي «ارزنده» تلقي ميكنم همين نوع از خرد است. اينكه وي توانست گامي در نهادمندي امر اجتماعي در حوزه كنش خود بردارد و بهزعم من همين است كه حوزههاي مختلف اجتماع علمي اهالي علوم اجتماعي نيز در اين آنومي همهجانبه، سخت بدان محتاجند.
مديريت حسين ميرزايي را در اين دوران هفتساله، شايان تقدير ميدانم، دست وي را به گرمي ميفشارم و براي وي در هر جا كه باشد، آرزوي موفقيت دارم.